خلاصه‌ی ۵۰ کتاب برتر در زمینه‌ی روانشناسی

آدلر

احساس حقارت، بی‌کفایتی و ناامنی، نعیین‌کننده‌ی اهدافی هستند که هر انسان در زندگی دنبال می‌کند.

سخت‌ترین کار برای انسان این است که خودش را بشناسد و شخصیتش را تغییر دهد.

در نحقیقی که در مورد قاتلان زنجیره‌ای انجام شد، مشخص شده است که صددرصد آن‌ها در کودکی قربانی خشونت بوده‌اند یا تحقیر شده‌اند و مورد بی‌توجهی قرار گرفته‌اند.

دوبکر

چون آسیب از ناحیه‌ی انسان‌ها به ما وارد می‌شود پس باید انسان‌ها را شناخت.

برن

محرومیت حسی در بزرگسالان می‌تواند به یک نوع روان‌پریشی موقت منجر شود. بزرگسالان هم مانند اطفال به نوازش نیاز دارند ولی از آن‌جایی که نوازش همیشه در دسترس‌شان قرار ندارد، سعی می‌کنند در رفتار دیگران نوازش‌های سمبولیک را جستجو کنند.

وقتی ما طرف مقابلمان را سرزنش می‌کنیم در واقع مشکل درونی خودمان روشن می‌شود. بازی «اگر به خاطر تو نبود» به ما این امکان را می‌دهد که از پذیرش مسولیت ترس‌ها یا کمبودهایمان شانه خالی کنیم.

در مورد نزدیکانمان احساس می‌کنیم که باید از آن‌ها انتقال کنیم زیرا فکر می‌کنیم در غیر این صورت هرگز تغییر نخواهند کرد. در مورد دیگران فکر می‌کنیم باید حتما برچسبی روی آن‌ها بگذاریم مثل «روشن‌فکر»، «بداخلاق»، «احمق»، «نق‌نقو»، ولی با این کار از دیدن شخثصی که روبه‌روی ما قرار گرفته است باز می‌مانیم و فقط با یک دسته‌بندی روبه‌رو می‌شویم.

مغز مرتب به دنبال الگوهاست. در قالب الگوها فکر می‌کند و اطلاعات جدید را بر اساس دانسته‌های قبلی سازمان‌دهی می کند. با توجه به این واقعیات دوبونو متوجه شد که یک فکر جدید معمولا مجبور است با افکار قدیمی بجنگد تا بتواند در ذهن جایی برای خودش باز کند.

شادی و لذت، ناشی از تصور مثبت فرد در مورد خویش هستند و رنج کشیدن ناشی از این است که فرد ارزش‌های خود را نفی می‌کند.

در بخش‌هایی از معز که به زبان و شنیدن ارتباط دارد تعداد سلول‌های عصبی زنان ۱۱ درصد بیشتر از مردان است و هم‌چنین بخشی از مغز که به حافظه مربوط می‌شود یعنی بخش هیپوکامپ در زنان بزرگتر از مردان است. مداربندی معز برای تشخیص عواطف از روی حالت چهره بیشتر از مردان است. در نتیجه زنان در زمینه‌ی قدرت بیان، هوش عاطفی، و توانایی ذخیره‌ی اطلاعات در حافظه به طور طبیعی از مردان برتر هستند.

مردان هر ۵۲ ثانیه یک‌بار بثه مسائل جنسی فکر می‌کنند و زنان روزی یک‌بار.

در دروه‌ی، بلوغ پسرها و دختره‌ها از نظر کسب موفقیت در ریاضیات و علوم مثل هم هستند. ولی تستسترونی که مغز پسران را در خود غرق می‌کند باعث می‌شود که آن‌ها فوق‌العاده رقابت‌جو شوند و به مطالعه‌ی زیاد در تنهایی یا کار کردن با کامپیوتر میل بیشتری پیدا کنند.

حتی زنان وقتی که به سن بزرگ‌سالی می‌رسند به لحاظ وضعیت شیمیایی معزشان برقراری ارتباط با دیگران هستند و به همین دلیل به تنها کار کردن که افلب لازمه‌ی مشاغل مربوط به حوزه‌ی ریاضیات، علوم و مهندسی است، کمتر علاقه نشان می‌دهند.

افکار شما احساسات‌تان را تولید می‌کنند. در نتیجه احساسات شما نمی‌توانند تشخیص بدهند که افکارتان تا چه اندازه صحیح یا اشتباه هستند. احساسات نامطبوع تنها نشان می‌دهند که شما به چیزهای منفی فکر می‌کند و آن را باور دارید. احساسات شما درست همان‌طور که بچه ادرک‌ها به دنبال مادرشان می‌روند، افکارتان را دنبال می‌کنند.

بک معتقد بود اکثر افسردگی‌ها و نگرانی‌ها تنها در نتیجه‌ی افکار غیرمنطقی و منفی به وجود می‌آیند.

اغلب اوقات زندگی افراد افسرده، مملو از دستاورد‌های بسیار خوبی است. بنابراین بک به این نتیجه رسید که ریشه‌ی افسردگی باید در طرز فکر این افراد باشد. اگر بتوان افکار نادرست یک فرد افسرده را تصحیح کرد می‌شود او را به حالت عادی بازگرداند.

در مورد افسردگی‌خهای واقعا جدی، موثرترین درمان ترکیبی از شناخت‌درمانی و داروهای ضد‌افسردگی است تا شناخت‌درمانی تفکر بیمار را اصلاح کرده و داروهای ضد‌افسردگی حال عمومی بیمار را بهتر کند.

اپیکتتوس فیلسوف عصر باستان کارش را بر این ایده بنا کرده بود که حوادث روزگار تعیین‌کننده‌ی حالت ذهنی ما نیستند بلکه این ما هستیم که تصمیم می‌گیریم چه حسی در برابر وقایع داشته باشیم. این راضی است که همه انسان‌های خوش‌بخت از آن اطلاع دارند و این راز را هر کسی می‌تواند بیاموزد.

شش اسلحه اصلی چالدینی که متخصصین حوزه‌‌ی اطاعت و فرمان‌برداری از آن‌ها استفاده می‌کنند تا مردم بدون فکر کردن به پیشنهادشان پاسخ «مثبت» بدهند از این قرارند:

  • جبران کردن لطف دیگران
  • تعهد و ثبات
  • مدرک اجتماعی
  • دوست داشتن
  • اقتدار و مرجعیت
  • کمیابی

جی کی چسترون

راه دوست داشتن هر چیزی این است که بدانیم ممکن است آن را از دست بدهیم.

خلاقیت در نتیجه‌ی تعامل پیچیده‌ای میان یک شخص و محیط یا فقرهنگی که با آن زندگی می‌کند حاصل می‌شود و همچنین به زمان نیز بستگی دارد.

چیک‌سنت مهی

برنامه‌نویسی ذهنی ما در واقع به صورتی است که وقتی چیزی را کشف می‌کنیم یا خلاقیت به خرج می‌دهیم، احساس رضایت و لذت می‌کنیم چون نتایجی که از راه کشف و خلاقیت حاصل می‌شود به بقای ما به عنوان یک گونه منجر خواهد شد.

آیا واقعا موقعیت فعلی ما تا این اندازه وخیم است؟ حتی اگر چنین باشد آیا این وضع تا ابد همین‌طور ادامه خواهد داشت؟
پرسیدن این سوال‌ها در نگاه اول سده‌لوحانه به نظر می‌رسند ولی با انجام این کار متوجه می‌شویم که نجواهای درونی تا چه اندازه در شکل دادن به زندگی ما نقش دارند.

ما نباید احساس مربوط به یک رنج روانی را مدام در وجودمان زنده کنیم.

الیس متوجه این نکته‌ی ظریف شد که بعضی از افراد از این‌که دچار افسردگ شوند لذت می‌برند چون نمی‌خواهند تغییری در خودشان ایجاد کنند. در بعضی موارد ما باید تصمیم بگیریم که دچار افسردگی نشویم تا در نتیجه احساسات‌مان نیز به تبعیت از تصمیمی که گرفته‌ایم متحول شوند.

اریکسون توانایی هر جامعه را در پذیرش تغییرات مربوط به بحران هویت جوانان بسیار مهم می‌داند. او در کتاب خود به این نکته اشاره می‌کند که هر فرهنگ یا جامعه‌ای باید معلنی به جوان داده شود تا بتواند قبل از وارد شدن به دوره‌ی بزرک‌سالی خودش را پیدا کند.

اریکسون می‌گوید بحران واقعی در زندگی هر فرد اغلب در اواخر دهه‌ی دوم زندگی شروع می‌شود. یعنی زمانی که فرد متوجه می‌شود خودش را بیش از اندازه وقف یک کار یا ارمان کرده است کمه اجساس می‌کند تعلقی به آن ندارد.

به مرور انسان از دیدگاه «الهی و آسمانی» دانستن خواب، به این دیدگه علمی رسید که خواب‌ها فقط حاصل تحریکات حسی هستند.

خواب‌ها می‌توانند حوای پیام مهمی باشند که شخص در عالم بیداری آن را سرکوب می کند.پیام این نوع خواب‌ها همیشه در مورد خود آن فرد است نه خانواده، جامعه، یا هر شخص مهم دیگری.

همانطور که فرد گناهکار پس از اعتراف احساس می‌کند که راحت‌تر می‌تواند دست به گناه بزند، در تحلیل روانی نیز به گفته‌ی بسیاری بیماری درمان نمی‌شود بلکه فرد احساس بهتری در مورد آن پیدا می‌کند.

تست خوش شاید در پیش‌بینی موفقیت شما در موضوعات درسی مدرسه موثر باشد ولی در اندازه‌گیری توانایی شما در نوشتن یک سمفونی، برنده شدن در یک رقابت سیاسی، برنامه‌نویسی کامپیوتر، یا یادگیری یک زبان خارجی، چندان قدرتمند عمل نمی‌کند.

مغز تفسیری از واقعیت ارائه می‌کند ولی آن‌قدر با مهارت این کار را می‌کند که ما متوجه نمی‌شویم این فقط یک تفسیر از واقعیت است، نه خود واقعیت.

برنامه‌نویس‌ها می‌خواهند مردم احساس کنند که آن‌ها دوست دارند خدمت کنند و صرفا نخبه‌های بی‌احساس نیستند. اکثر شرکت‌های فنی افرادی را دارند که حقوق بالایی به آن‌ها پرداخت می کنند تا مشکلاتی را که شرکت با بعضی از ارباب‌رجوع‌ها دارد حل کنند. مهارت‌های فنی این عده، مانند سایر کارکنان است ولی آن‌ها از توانایی گوش‌دادن، نفوذ کردن و انگیزه بخشیدن به دیگران برخوردارند و می‌توانند آن‌ها را به همکاری وادار کنند.

کارمندانی که شکست می‌خورند معمولا تخحصص و بهره‌ی هپشی بالایی دارند ولی اغلب یک مشکل بزرگ دارند مثل تکبر، عدم تمایل به همکاری، ناتوانی در پذیرش تغییر یا اتکا بیش از حد بر قدرت ذهنی. در مقابل، موفق‌ترین کارمندان و مدیران در مواقع بروز بحران آرامش خود را حفظ می‌کنند، انتقاد پذیر و خودجوش هستند و به نیازهای کسانی که با آن‌ها کار می‌کنند توجه نشان می‌دهند.

چیزی که باعث موفقیت در ازدواج می‌شود فقط «عشق و علاقه» نیست. بلکه شیوه‌ی حل مشکلات نیز مهم است. گاتمن در بخشی از کتاب خود به نام چرا اکثر مشاوره‌های ازدواج شکست می‌خورند، مهم‌ترین باور اشتباهی را که در مشاوره‌های ازدواج وجود دارد معرفی می‌کند. اینکه برقراری ارتباط بین زوج‌های کلید یک ازدواج سعادتمند و پایدار است.

زن‌ها پس از فشار عصبی ناشی از دعوا راحت‌تر می‌توانند خودشان را آرام کنند. به همین علت است که همیشه این زن‌ها هستند که دعوا را شروع می‌کنند و مردان سعی می‌کنند از دعوا اجتناب کنند.

زوج‌هایی که خوش‌بخت نیستند نمی‌توانند وسط دعوا بگویند «صبر کن، من باید اول خودمو آروم کنم» یا نمی‌توانند شوخی کنند تا مانع بالاگرفتن دعوا شوند. همه‌ی زوج‌های خوش‌بلخت از این ویژگی خیاتی برخوردارند.

بچه میمون‌ّایی که در قفس‌های آهنی و بدون کف‌پوش بزرگ می‌شدند بیشتر از ۵ روز عمر نمی‌کردند. به نظر می‌رسید «چیز نرمی که بتوان به آن چسبید» نه فقط موجب آرامش می‌شد بلکه در غیاب مادر، عاملی برای زنده نگه داشتن میمون‌ها نیز بود.

«وقتی کوچه و خیابان پر از آدم‌های امیدواری است که رویاهای زیادی دارند» باید مراقب باشیم زیرا این حال و هوا به معنای آن است که فاجعه‌ای در راه است.

عادت‌ها را می‌توان «محصول خروجی مراکز عصبی» نامید که در بر گیرنده‌ی یک سری مسیر عصبی هستند که پی‌در‌پی تحریک می‌شوند. وقتی که یکی از این مسیر‌ها به وجود می‌آید، از آن به بعد، عبور جریان عصبی از آن مسیر آسان‌تر صورت می‌گیرد.

درست همان‌طور که مصرف نوشیدنی‌های الکلی به صورت پراکنده اما به کرات می‌تواند ما را به یک دائم‌الخمر تبدیل کند، کارهایی که به کرات اما به صورت پراکنده انجام می‌دهیم نیز می‌توانند ما را به یک فرد مقدس در حوزه‌ی اخلاقیات، یک صاحب‌نظر در حوزه‌ای خاص یا یک کارشناس علمی تبدیل کنند.

تعجب می‌کنیم که ذهنیت ما تغییر پیدا کرده است ولی علت آن برای ما معلوم نیست. سال به سال دیدگاه ما نسبت به مسائل تغییر می‌کند. و این هیچ ایرادی ندارد زیرا به خاطر همین تغییر مداوم، این حرکت دائمی و بازگشت به تعادل است که به ما انسان می‌گویند.

ما برای اینکه در زندگی موفق باشیم باید از میان شخصیت‌های مختلفی که می‌توانیم داشته باشیم، یکی را انتخاب کنیم و رستگاری خود را در آن ببینیم. جنبه‌ی منفی این کار این است که اگر شما هدفتان را صرفا یک چیز قرار بدهید مثلا اینکه یک پاروزن ماهر یا یک روان‌شناس بزرگ شوید، در صورتی که در رسیدن به آرزو شکست بخورید، ضربه‌ی بسیار بدی به عزت نفستان وارد می‌شود.

به اعتقاد یونگ به همین علت است که کودکان زیاد خیال‌بافی می‌کنند: زیرا آن‌ها به اندازه‌ی کافی واقعیت را تجربه نکرده‌اند که لذت بردن از تصاویر ذهنی را کنار بگذارند.

از دست دادن یک زن، می‌توان برای یک مرد ویران‌گر باشد. زیرا از دست دادن یک زن به معنای از دست دادن بخشی از وجودش است که در بیرون خود، او را نگه می‌داشت.

زن و مرد دنیای مدرن با یک خلا معنوی زندگی می‌کنندذ که روزی توسط اسطوره‌ها پر می‌شد.

از شیر گرفتن کودک اغلب افسردگی ایجاد می‌کند چون ممکن است کودک احساس کند که خودش این محرومیت را برای خودش ایجاد کرده است.

از نظر لینگ، واژه‌هایی که در روان‌پزشکی به کار می‌روند بیشتر در مورد خود روان‌پزشکی و فرهنگی که آن را خلق کرده هستند تا وضعیت روحی افراد.

ما به جای اینکه همه‌ی انرژی خود را صرف ارائه‌ی ایده‌هایی برای تولید ابلزار سریع‌تر و بهتر کنیم،× باید سعی کنیم جامعه‌ای بسازیم که آدم‌های آن خودشکوفا باشند.

مازلو اعتقاد داشت ما همانطور که از بدترین ویژگی‌های خود وحشت داریم، از بهترین ویژگی‌هایمان هم می‌ترسیم. شاید برای ما داشتن یک ماموریت در زندگی خیلی ترسناک باشد به همین دلیل برای ادامه‌ی حیات خود به یک‌سری مشاغل عادی روی می‌آوریم.

از این می‌ترسند که زیاده‌خواه به نظر برسند ولی این می‌تواند فقط یک بهانه برای فرار از سعی و کوشش باشد. ما معمولا اهداف پست و کوچکی را برای خودمان در نظر می‌گیریم.

بالغ‌ترین افراد آن‌هایی هستند که می‌توانند بیشترین تفریح را داشته باشند. این عده کسانی هستند که هر وقت بخواهند می‌توانند به عقب برگردند، می‌توانند مثل یک بچه باشند، با بچه‌ها بازی کنند و به آن‌ها نزدیک‌تر شوند.

در آزمایش میلگرم، ایدئولوژی که افراد به آن احترام گذاشته و از آن می‌ترسیدند، دین، کمونیسم، یا یک حاکم کاریزماتیک نبود. ظاهرا مردم به نام علم هم دست به کارهایی می‌زنند. فقط کافیست یک «آرمان» وجود داشته باشد که به اندازه‌ی کافی بزرگ باشد تا به راحتی بتواند آسیب رساندن به موجودات زنده‌ی دیگر را توجیه کند.
شاید این سیاست‌های غیر انسانی از ذهن یک نفر سرچشمه گرفته بودند ولی امکان اجرای آن‌ها در سطحی وسیع فقط زمانی ممکن می‌شود که عده‌ی کثیری از مردم از دستورات اطاعت کنند.

در انقلاب جنسیتی دهه‌ی ۱۹۶۰ نقش‌هایی که برای هر جنس تعریف شده بود، به عنوان توطئه‌ی مردان برای حفظ سلطه‌ی اقتصادی و اجتماعی بر زن مردود شناخته شدند.

موئیر و جسل معتقدند که یک کودک به صورت لوح سفیدی که آماده‌ی شرطی شدن باشد متولد نمی‌شود. تقریبا بعد از ۶ تا ۷ هفته جنین در داخل رحم با کمک هورمون‌ها «تصمیم‌گیری می‌کند» و مذکر یا مونث می‌شود. تفاوت‌های جنسی در مغز از کروموزوم‌ها ریشه می‌گیرند؛ عموما کروموزوم‌های جنسی xx مخصوص جنس مونث و کروموزوم‌های جنسی xy مخصوص جنس مذکر هستند ولی جنین فقط موقعی پسر می‌شود که هورمون‌های مذکر حاضر باشند. در غیر این صورت، جنین دختر می‌شود.

حتی چند ساعت بعد از تولد و قبل از تاثیر عوامل شرطی‌کننده‌ی خارجی، تمایلات مشخصی از سوی نوزاد نشان داده می‌شود. نوزاد دختر به صورت افراد خیره می‌شود اما نوزادان پسر بیشتر به اشیا علاقه‌مندی نشان می‌دهند.

مردان از گریه‌ی زنان ناراحت می‌شوند و برای آن‌ها قابل درک نیست که چرا این مسئله اغلب اتفاق می‌افتد.

مرد از میزان آسیب‌پذیری در مقابل تغییرات روجی که به دلیل بیولوژی زنان اتفاق می‌افتد خبر ندارد و زن نمی‌داند که از «عصبانیت» منفجر شدن همسرش به خاطر آستانه‌ی خشم و ناراحتی پایین در او است.

زن دائما از اینکه همسرش با او صحبت نمی‌کند شکایت دارد ولی مغز مرد به نحوی ساخته نشده است که او مایل باشد مرتب در مورد عمیق‌ترین احساسات خود صحبت کند. بخشی از مغز مرد که به احساسات مربوط است از بخشی که به انتقال افکار مربوط است، جدا است.

نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند که ارزشمندترین مسائل برای مردان قدرت، منفعت، و استقلال هستند؛ اما زنان بیشتر از هر چیز به روابط و امنیت اهمیت می‌دهند.

حواس بویایی، لامسه، چشایی، شنوایی، و بینایی «مرز ارتباط» ما با دنیا هستند. وقتی کسی خودش را یک شی جدا از دیگران می‌بیند، دیگر نمی‌تواند چیزی را درک و جس کند و ارتباط خود را با دیگران از دست می‌دهد. پرلز به این نکته اشاره کرده بود که چطور زندگی مدرن مثلا نشستن زیر باد کولر در دفاتر، هوشیاری را از ما می‌گیرد.

پرلز می‌نویسد کسی که با محیط اطرافش ارتباط واقعی دارد، همیشه در حالت هیجان است. این دسته از افراد در تمام اوقات به شکلی در حال احساس کردن هستند. در مقابل کسانی که دچار روان‌نژندی هستند، به جای اینکه ریسک کنند و با دنیای واقعی ارتباط برقرار کنند، به دنیای درونی خود که آن را می‌شناسند می‌روند و هرگز رشد نمی‌کنند.

هدف گشتالت این است که شما را از زندگی کردن به صورت خودکار متوقف کند. خیلی‌ها پس از انجام آزمایش‌های گستالت متوجه می‌شوند که خیلی در زمان حال زندگی نمی‌کنند و وقتی بتوانند آگاهانه در زمان حال زندگی کنند، پیشرفت بزرگی برایشان اتفاق می‌افتد.

جاضر نبودن در زمان حال یا سرکوب مسائل به این معنی است که ما هرگز نخواهیم توانست مشکل را تغییر داده یا آن را حل کنیم. پرلز می‌گفت اگر در گذشته، اتفاق وحشتناکی برایمان افتاد نباید طوری آن را سرکوب کنیم که انگار هرگز چنین اتفاقی برایمان نیافتاده است بلکه باید کاملا آن را وارد زمان حال کنیم، حتی باید آن را در ذهن‌مان بازسازی کنیم تا مطمئن شویم این اتفاق برای ما رخ داده است.

سعی می‌کنیم خستگی یا کسل بودن خود را نشان ندهیم ولی باید مثل گربه‌ها باشیم: خمیازه بکشیم، و دراز بکشیم تا خستگی از تن‌مان در برود و مجددا بتوانیم مشغول کار شویم.

بسیاری از بیماری‌هایی که قبلا تصور می‌شد علت آن‌ها محیط زندگی فرد است، ریشه‌ی ژنتیکی دارند. این بیماری‌ها شامل اسکیزوفرنی، افسردگی، در خود ماندگی، خوانش‌پریشی، افسردگی روان‌شیدایی، بیماری دوگانگی و اختلالات زبانی می‌شود.

راماچاندران یک فصل کامل از کتابش را به ارتباط بین افزایش احساس معنوی و حمله‌ی لوب گیجگاهی اختصاص داده است. وقتی این بخش از مغز دچار حمله می‌شود، ناگهان نگاه شخص به همه‌چیز شدیدا معنوی می‌شود.

یکی از ایده‌های استیون کاوی در کتاب «هفت عادت مردمان موثر» این است که ابتدا باید دیگران را درک کنید تا بعد دیگران شما را درک کنند. این ایده بسیار شبیه به ایده‌ّای راجرز است که می‌گوید در ارتباط افراد باهم، زمانی پیشرفت حاصل خواهد شد که افرادی که باهم در ارتباط هستند، بدانند که می‌توانند به راحتی آن‌چه را در ذهنشان می‌گذرد بیان کنند و فرد مقابل، حرف‌هایشان را خواهد شنید.

در واقع وقتی که گزینه‌هایمان محدودتر می‌شود به نظر می‌رسد از آن‌چه در اختیارمان قرار داده می‌شود رضایت بیشتری پیدا می‌کنیم. شوارتز می‌گوید این نشان‌دهنده‌ی نوع خاصی از اضطراب است که در کشورهای ثروتمند و توسعه یافته مشاهده می‌شود؛ یعنی وقتی گزینه هایی که برای انتخاب داریم بیش از اندازه باشند، روی خوش‌بختی ما تاثیر معکوس می‌گذارند چون برخورداری از گزینه‌های متعدد ضرورتا به معنی بالاتر رفتن کیفیت زندگی و آزادی بیشتر نیست.

نهایت‌طلبان همیشه می‌گویند «باید اینطور می‌شد،‌شاید اینطور می‌شد، یا ممکن بود اینطور بشود» شوارتز وضعیت این افراد را در کتاب خود با یک کاریکاتور نشان می‌دهد که در آن دانشجوی غمگیت سال اول دانشگاه لباسی به تن کرده است که روی آن این عبارت نوشته شده است: «براون ولی انتخاب اولم ییل بود».

Brown, but my first choice was Yale

رضایت‌طلبان معیار معینی دارند که اگر در یکی از گزینه‌ها وجود داشته باشد، تصمیم‌شان را می‌گیرند و آن را انتخاب می‌کنند. آن‌ها برای به‌دست‌آوردن «بهترین» هیچ تعصبی ندارند.

وقتی تصمیمی می‌گیریم که می‌دانیم نمی‌توانیم آن را تغییر بدهیم، تلاش می‌کنیم که آن تصمیم را در ذهنمان توجیه کنیم و تمام بار روانی آن را پشت سر می‌گذاریم. به عنوان مثال انعطاف پذیری ما در مورد ازدواج، طبیعتا موجب تضعیف زندگی مشترکمان می‌شود.

ما دیگر نباید فکر کنیم که شادی یک مسئله‌ی رمزآلود است که فقط به دیگران تعلق دارد. راه‌های رسیدن به شادی در حال حاضر از هر زمان دیگری روشن‌تر هستند و ما خودمان باید مسولیت حالات روجی‌مان را بر عهده بگیریم.

چیزی که مسائل را سخت‌تر می‌کند این است که چرخه‌های رشد زوج‌ها به ندرت هماهنگ هستند. به عنوان مثال وقتی که مرد در حال رشد است و ذوق و شوق دارد، زن ممکن است در یک دوره تردید و بی‌ثباتی قرار داشته باشد و برعکس. نتیجه اینکه طرف مقابل را به خاطر تجربه‌ای که داریم سرزنش می‌کنیم در حالی که تغییر در درون ما در حال رخ دادن است.

آن دسته‌از فرهنگ‌هایی که به آزادی و منزلت بیشتر از هر چیز دیگری اهمیت می‌دهند و در مورد آزادی فردی از دیدگاه رمانتیک روانشناسی پی‌روی می‌کنند، با این خطر رو‌به‌رو هستند که توسط فرهنگ‌هایی که بقای خود را در اولویت قرار می‌دهند، مغلوب شوند.

اگر ما از دست همسرمان عصبانی باشیم، تا زمانی که نتوانیم از راه درستی آن را ابراز کنیم نمی‌توانیم او را دوست داشته باشیم.

اگر طرز فکر «همه یا هیچ» داشته باشیم، یا فکر می‌کنیم یک فرد مقدس هستیم یا شبطان، یا در کاری که انجام می‌دهیم عالی هستیم یا ناشایست. این طرز قکر بنیان ضعیفی را برای هویت ما ایجاد می‌کند و باعث می‌شود در مقابل کوچک‌ترین انتقادی آسیب‌پذیر باشیم.

استایرون می‌گوید افسردگی با بیماری‌های دیگر تفاوت دارد از این نظر که اگر تا به حال آن را تجربه نکرده باشید نمی‌توانید تصورش را بکنید که چگونه است.

چیزی که استایرون آموخت این بود که هرچند افسردگی به نظر فرد مبتلا پایان‌یافتنی نیست ولی در واقع مثل طوفانی است که سرانجام خشم آن فروکش می‌کند و تا وقتی که زنده بمانید می‌توانید با آن مبارزه کنید و شکستش بدهید.

انسان افسرده مثل یک مرده متحرک است که صحبت می‌کند ولی دیگر احساس انسان بودن ندارد. استایرون از میان ویژگی‌های فرد افسرده به موارد زیر اشاره می‌کند:

  • نفرت شدید از خود و احساس بی‌ارزشی
  • افکار و خیالات مربوط به خودکشی
  • بی‌خوابی
  • گیجی
  • عدم برخورداری از تمرکز
  • حواس‌پرتی و فراموشی
  • خود‌بیمار‌انگاری (روشی که در آن ذهن از برخورد با فروپاشی اجتناب می‌کند و بدون را سرزنش می‌کند)
  • از دست دادن میل جنسی و اشتها

به عقده‌ی رابرت تایر، حالات روجی به میزان خواب، میزان سلامت عمومی، تناسب اندام، سیکل روزانه یا همان ریتم داخلی شبانه‌روزی بدن، نوع تغذیه، و اینکه ورزش کرده باشیم یا نه، ربط دارد.

بر حسب اینکه آدم برون‌گرا یا رون‌گرایی هستیم به دنبال معاشرت با دیگران یا خلوت کردن با خودمان باشیم.
افکار خود را کنترل کنیم (برای مثال مثبت فکر کنیم) می‌توانیم به یک فعالیت تفریحی مثل پرداختن به یک سرگرمی یا رفتن به خرید مشغول شویم یا اینکه از طریق شوخی کردن با دیگران، احساس بهتری پیدا کنیم.
کتاب یا مجله بخوانیم. سیگار بکشیم. کمی شکلات یا کیک بخوریم. قهوه بنوشیم. یا تلویزیون تماشا کنیم.
تحقیقات نشان می‌دهند که ورزش بهترین وسیله‌ی تنظیم حالات روحی است. یک پیاده‌روی ۵ تا ۱۵ دقیقه‌ای هنگامی که احساس خستگی می‌کنید، برعکس، شما را سرحال می‌آورد و تا دو ساعت بعد از آن پر انرژی خواهید ماند.
یکی دیگر از تنظیم‌کننده‌های عالی و سالم حالات روحی، تعامل اجتماعی است. گفتگوی تلفنی یا حضوری با یک دوست می‌تواند به میزان قابل ملاحظه‌ای از فشار روحی بکاهد.

خوراکی‌های شیرین برای مدت کوتاهخی حالت روحی ما را تقویت می‌کنند ولی بعد از یک یا دو ساعت، انرژی‌مان را تحلیل می‌برند و میزان تنش را افزایش می‌دهند.

در صورت امکان نباید مشکلات‌تان را در اوقاتی که در حالت روحی تنش-خستگی به سر می‌برید مورد بررسی قرار بدهید چون در این زمان شدید‌تر از حد واقعی به نظر می‌رسند و از سوی دیگر در زمانی که انرژی زیادی داریم از حد معمول خوش‌بین‌تر می‌شویم.

تصمیم‌های مهم زندگی‌تان را در ساعت ۳ بعد از ظهر که بی چون و چرا افکار تیره‌ای خواهید داشت نگیرید یا با همکارتان ساعت ۴ بعد از ظهر برخورد نداشته باشید زیرا در این ساعت سطح انرژی‌تان تحلیل رفته و احساس تنش در شما بالا است.

طیبی بنیان‌گذار و مدیر گردرگ است. او علاقمند به مطالعات مردم‌شناسی، فناوری، و هنر است. وی به اهمیت ارتباطات در توانمندسازی جوامع باور دارد. ممکن است او را در حال نوشتن برنامه‌های کامپیوتری، نواختن موسیقی، دوچرخه سواری، و مطالعه‌ی کتاب‌ها ببینید.